روزاي بد
سلام به همه دوستاي گلم و سلام به گل پسر من
قبل از هر چيز اول ميخوام از دوستاي خوبم كه تو اين غيبت چند روزم به يادم بودن و ازم شاكي كه چرا پست جديد نميزارم كلي تشكر كنم واي بخدا دلم باز شد وقتي ديدم كه دوستام فراموشم نكردن و واسم كلي كامنت اومده بود اين واسه همتون
راستش اين چند روز خيلي درگير بودم درگيري هم بخاطر خونه تكوني
كه البته هنوز هم تموم نشده هم بخاطر تصادفي كه برامون پيش اومد
چند روز پيشا رفته بوديم رشت واسه خريد كه تو راه برگشت تصادف كرديم واي نميدونيد چه حال گيري بدي بود با كلي خريد و ذوق و خوشحالي داشتيم برميگشتيم كه تو راه لاهيجان اون تصادف پيش اومد ماشين جلويي بخاطر ترمز ناگهاني و البته حواس پرتي بابايي باعث كلي ناراحتي شد اول ميخواستم از ماشين عكس بگيرم و بزارم تو اين پستت اما بعد پشيمون شدم دوست ندارم صحنه هاي بد تو وبت باشه عزيزم
تازه 2 روز نگذشته بود كه صبح ساعت 7 با صداي مامانم بيدار شدم .....
واي يه اتفاق ديگه يك تصادف ديگه اين دفعه ماشين دايي ساسان تصادف كرد
ماماني خيلي بهم تو اين چند روز با اين اتفاقات بد فشار اومده
اما خب چه ميشه كرد زندگيه ديگه بالا پايين زياد داره
بازم خدارشاكرم كه اتفاق و ضرر جاني واسه هيچ كدوممون پيش نيومد
ويا اينكه تو تصادف خودمون تو همراهمون نبودي و خيالم از بابت تو مطمين بود
خدايا ازت ميخوام اين آخرين اتفاق بد باشه آمين.
عزيزم باهمه وجودم برات بهترينار ميخوام از خدا ميخوام كه تو رزگارت هيچ وقت رنگ غم نبيني
آرزيم برايت اين است
در ميان مردمي كه ميدوند براي زنده بودن
آرام قدم برداري
براي"زندگي كردن"به كسي اعتماد كن
كه بتواند سه چيز را در تو تشخيص دهد
اندوه پنهان شده در لبخندت را
عشق پنهان شده در عصبانيتت را
و معناي حقيقي در سكوتت را